من می شناسم مثل غم، او را ( کلیک کنید )*

برگشتن به محیطی که تو، توش بودی، به ظاهر ترسناک به نظر می رسید. اما نبود. به خصوص وقتی دیدم نسبت به هم، چقدر بی تفاوت بودم. نه تو دنبالِ چراییِ نبودنم بودی، نه من تلاشی برای بودن و یا موندنت کرده بودم. حتی شاید اتفاق نظر داشتیم بابت اشتباه بودن رابطمون. اشتباهی که برای من، توی انتخاب شریک بود و برای تو، نوع رابطه. چیزی که اهمیت داره، اینه که تو، شناختی از خودم رو بهم دادی، که بدون حضورت امکان پذیر نبود. دوستت داشتم، دوستت دارم، اما دیگه اصرار و علاقه ایی به بودنت، حتی توی فکرم رو ندارم. شاید این آخرین نوشته ی من برای تو باشه، نوشته ایی که هیچ وقت نخواهی خوند؛ اما دوست دارم بدونم، بدونی و باقی بمونه که تو، یکی از بزرگترین و شیرین ترین تجربه های تلخ من بودی.

 

* کامران تفتی - پرواز روی بام تهران


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آپشن خودرو | گندم کار Claudia رنگ نیلی CECourse فروش انواع ماگ و لیوان روح بیمار این راه من بود Kimberly